آنچه خواهید خواند نه یک نقد سینمایی، بلکه برداشتی شخصی از فیلم بوده و صرفا جهت آشنا کردن دوستانم، با این فیلم کمتر دیده شده است. درضمن آنچه که از داستان این فیلم، در این متن خواهید خواند صرفا داستانی‌ست که با مشاهده‌ی ۵ دقیقه‌ی ابتدایی فیلم درخواهید یافت و عملا این متن فاقد اسپویل است.

کلوزآپ، کادری از احساسات و عواطف

فیلم کلوز آپ - سکانس پایانی

حسین سبزیان، مردی فقیر است که عشق به سینما او را مجبور می‌کند که خودش را جای دیگران بزند و عملا کلاهبرداری کند؛ همین یک خط، خلاصه‌ی تمام فیلمه اما به نظرم بعد از دیدن این فیلم، به جز “عشق به سینما”، به خیلی چیزهای دیگه میتونیم فکر کنیم. به آدم‌ها و اینکه چطور به بعضی‌ها احترام میذاریم و به بعضی‌ها نه؛ به اینکه عشق و دغدغه‌ی کسی، چقدر ساده می‌تونه دست‌مایه‌ی تمسخر دیگران باشه؛ و از همه مهم‌تر اینکه “اگه تو بودی، چکار می‌کردی؟!”

اما دلیل اینکه این فیلم را برای معرفی انتخاب کردم، دلیلی کاملا جدا از هر اونچه که تا بدینجا گفتم بود : دلیلش نیازی بود که در تمنای نوستالژی داشتم و این فیلم به خوبی تونست اون رو ارضا کنه. در دنیایی پرهیاهو که به لطف اینستاگرام و دیگر شبکه‌های پر سر و صدای امروز شنیدن هیچ، عملا از بین رفته؛ منظورم شنیدن سکوته… در دنیایی ماشینی امروز که صدای سرسام آور بوق ماشین‌ها و فحش دادن راننده‌های بی‌اعصاب، می‌تونه به خوبی جلوه‌گر حال و هوامون باشه، شنیدن قار قار کلاغ‌ها در کوچه‌ای عریض که به خونه‌ای کوچیک اما ویلایی منتهی می‌شه، حس دلچسبی بود که نیاز داشتم تجربه‌اش کنم.

شاید بشه این فیلم رو، شاعرانه یا حتی عاشقانه هم قلمداد کرد؛ چرا که به نظرم تجربه‌ی دیدن این فیلم، از اون دست تجربه‌هاییه که به قول توچی، قلبت رو گل گلی می‌کنه و می‌تونه تا مدت‌ها تو را مجذوب خودش کنه.

برای همین توصیه می‌کنم که به هیچ وجه این فیلم رو از دست ندی!

فیلم کلوزآپ - موتورسواری با مخملباف

از اونجایی که شخصیت کنجکاوی دارم، بعد از دیدن فیلم راجع به خود سبزیان تحقیق کردم تا بتونم بهتر با اثری که اون هم در خلقش سهیم بوده، ارتباط برقرار کنم… و اما این قسمت، چیزی بود که قلبم رو به درد آورد و شاید دلیل نوشتن تمام این‌ها همین بوده… سبزیان که بعد از این فیلم شناخته شد، توی چندتا فیلم دیگه هم بازی کرد اما همشون دوباره بازسازی داستان خودش بود و عملا حسی که دارم اینه که سینما، سبزیان رو نپذیرفت و صرفا اون رو دستمایه‌ی خودش قرار داد و با داستانی که حسین سبزیان خالقش بود، چند تا فیلم درست کرد و در آخر هم سبزیان رو به همونجایی که ازش اومده بود، پرت کرد : فقر و گمنامی…

متنی که پایین میخونید، بخشی از  مقاله‌ی «مردی که آنجا نبود»ـه که در شماره ۳۳۸ ماهنامه‌ی فیلم (آبان ۸۴) توسط علی مصلح حیدرزاده نوشته شده

مردی که در آنجا نبود - حسین سبزیان

… سبزیان سه ماه و چهارده روز در اغما بود. در مطبوعات دلیلش سکتهٔ مغزی اعلام شد، اما فرآیندی که او را به چنگال مرگ سپرد، طولانی‌تر و پیچیده‌تر از این بود. او به شکل موروثی از بیماری آسم رنج می‌برد، اما توانائی درمان نداشت. درمان کامل و دائم که هیچ، بضاعت خرید اسپری به‌عنوان یک مسکن را هم نداشت. روز پانزدهم خرداد در متروی تهران نفسش بند می‌آید و پیش از آنکه به بیمارستان سینا برسانندش، سلول‌های مغزیش به‌دلیل نرسیدن اکسیژن می‌میرند، اما خودش تا ۲۹ شهریور در اغما می‌ماند تا شاید آخرین تاوان عشقش به سینما را چنین دردناک ادا کند. بهار ۱۳۸۱ در نشریه‌ای که در آن مشغول کار بودم، باز شد و مردی با چهرهٔ شکسته و موهای جوگندمی وارد شد و به اتاق سردبیر رفت. یکی دو ساعتی ماند و بعد باز بی‌سروصدا رفت. پس از رفتنش سردبیر آمد و پرسید: ”شناختیدش؟“ ما نمی‌دانستیم چرا باید می‌شناختیمش. گفت: ”حسین سبزیان بود“. ما انگشت به دهان گزیدیم که مگر چند سال از کلوزآپ گذشته و مگر می‌شود این چهرهٔ شکسته همان جوان خجالتی فیلم کیارستمی باشد؟ همان‌که خودش را مخملباف معرفی کرد و اتفاقاً شباهتی هم به او داشت و مادر خانوادۀ آهنخواه باور کرد. چهرهٔ سبزیانی که ما دیدیم، به چهرهٔ مخملباف ۱۳۸۱ شباهت نداشت. سبزیان عاشق سینما بود، اما چند تا مثل او توانستند عشق‌شان را در گوش جهان فریاد کنند؟کلوزآپ یکی از محبوب‌ترین فیلم‌های کیارستمی در جهان است. هنوز به بهانهٔ بزرگداشت و مرور آثار او در چهار گوشهٔ دنیا، چهرهٔ جوانی خجالتی را می‌بینند که عشقش به سینما را با یک کلاه‌برداری کوچک فریاد زد. اما چهرهٔ پس از مرگش را چند نفر دیدند، می‌بینند و خواهند دید؟ چشم‌های گودرفته‌اش، صورت سیاه‌شده‌اش از خفقان آسم و آن تکه دندان جلویش را که وقتی حرف می‌زد، هم‌زمان ترکیب دلهره‌آور و ترحم‌انگیزی به چهره‌اش می‌داد. سبزیان عاشق بازیگری بود اما جز کلوزآپ و چند سال بعد مستندی با نامکلوزآپ، نمای دور (۱۳۷۵، مسلم منصوری و محمد شکراللهی) که دربارهٔ نحوۀ ساخته شدن فیلم کیارستمی و خصوصیات خود سبزیان بود، در فیلم دیگری بازی نکرد. بازی کرد، ولی باید روی تخت بیمارستان می‌افتاد و می‌مرد تا بفهمیم بازی کرده است…

 

 

حسین سبزیان در منزل آهن‌خواه

حسین سبزیان در منزل آهن‌خواه

 

اگه تا اینجا اومدی پس احتمالا از این فیلم خوشت اومده… پس چندتا دیالوگ و موسیقی تیتراژ فیلم رو میذارم و سپس، خداحافظ :

 

فیلم کلوزآپ - راننده تاکسی

-خبرنگار: «اوریانا فالاچی» رو نمی‌شناسین؟ +راننده آژانس: نخیر. -پیتر بوگدانوویچ؟ جان ادیسون؟ نمیشناسین؟! از جمله همکارای خوب من هستن. +جزء مسافرین ما نبودن!

 

 

فیلم کلوزآپ - سبزیان در اتوبوس

سبزیان : هنر، اون تجربه‌ایه که انسان درون خودش حس کرده! اون تجربه رو اگه بتونه پرورشش بده… همونطور که تولستوی میگه هنر تجربه‌ی احساس شده‌ایه که انسان، از خودش پرورش میده و به مخاطب هنر انتقال میده.

 

 

سبزیان در دادگاه

سبزیان : زندان، برای انسان‌های خوب، خوبه. اما برای آدم‌های بد، بده. چون انسان‌های خوب، پند می گیرند و انسان‌های بد، تجربه.

 

موسیقی تیتراژ فیلم :


امین بازگیر

دانشجوی عمران، برنامه‌نویس پایتون و عکاس خیابانی :) میتونید برای اطلاعات بیشتر، صفحه‌ی درباره‌ی من و برای دیدن توانایی‌های فنی صفحه‌ی رزومه رو مطالعه کنید.

0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Indeed, this watch may seem as an regular straightforward 3-hander, together with affordable measurements and fake watches clean call, this however conceals exactly what can be known as essentially the most remarkable, many unique and many complicated form of movement in the Saxonia create.